ساحل پر ستاره



بچه ريزه ميزه ی مدرسه بودم و هميشه از دس بچه قلدر مدرسه دلخون. روزي نبود كه اذيتم نكنه و بنك» و ناردونه» يا كيل» و لمريگام» رو ازم نگيره هر روز هم به يه بهونه اي از دسش كتك مي خوردم. ديگه جونم به لب رسيده بود. يكي دوتا از بچه هاي ديگه هم ياد گرفته بودن و پاپيچم مي شدن. آرزو داشتم يه چيزي رو كه مي خرم با خيال راحت بخورم. نمي دونم چه جور من رو مي پاييد كه هر جا مي رفتم و قايم مي شدم يهو مثل اجل معلق سر مي رسيد و غارتم مي كرد. نه دست بزن داشتم و نه پاي فرار. مونده بودم كه تكليفم با اين جونور چيه. بالاخره يه روز گفتم اين جوري كه نمي شه نه من مي تونم قلدر بشم و نه اون آدم، بهتره يه جوري باهاش كنار بيام. اين بود كه از فردا يواش يواش شروع كردم به تحويل گرفتنش و سر دوستي باهاش واز كردن و به اصطلاح خرش كردم تا بالاخره باهام رفيق شد. بعدشم ديگه همه چي درست شد. تا يه چيزي مي خريدم يا خودم مي رفتم سراغش يا خودش مي اومد و دستي سرم مي كشيد و مي گفت: يه كمي سي كُكات نمي دي؟» من هم دستم رو جلوش مي گرفتم:بفرما» اونم ديگه نامردي نمي كرد که همه شو ورداره . آخه نا سلامتي با هم رفيق بوديم. درسته كه بازم غارت مي شدم اما خوب اين جوري ديگه لا اقل نصفي از اون بنك» ولمريگا» مال خودم بود بهتر از اين بود كه همه شو ببره. تازه يه حسن ديگه هم داشت بقيه بچه قلدرها كه ديدن من با اون رفيق شدم ديگه كاري به كارم نداشتن و اگر هم مي خواسن اذيتم كنن، فوري صداش مي زدم. اونم خب غيرتش قبول نمي كرد كه رفيقش رو كتك بزنن و بشينه نگاه كنه.

عبدالرسول شادمان


بچه ريزه ميزه ی مدرسه بودم و هميشه از دس بچه قلدر مدرسه دلخون. روزي نبود كه اذيتم نكنه و بنك» و ناردونه» يا كيل» و لمريگام» رو ازم نگيره هر روز هم به يه بهونه اي از دسش كتك مي خوردم. ديگه جونم به لب رسيده بود. يكي دوتا از بچه هاي ديگه هم ياد گرفته بودن و پاپيچم مي شدن. آرزو داشتم يه چيزي رو كه مي خرم با خيال راحت بخورم. نمي دونم چه جور من رو مي پاييد كه هر جا مي رفتم و قايم مي شدم يهو مثل اجل معلق سر مي رسيد و غارتم مي كرد. نه دست بزن داشتم و نه پاي فرار. مونده بودم كه تكليفم با اين جونور چيه. بالاخره يه روز گفتم اين جوري كه نمي شه نه من مي تونم قلدر بشم و نه اون آدم، بهتره يه جوري باهاش كنار بيام. اين بود كه از فردا يواش يواش شروع كردم به تحويل گرفتنش و سر دوستي باهاش واز كردن و به اصطلاح خرش كردم تا بالاخره باهام رفيق شد. بعدشم ديگه همه چي درست شد. تا يه چيزي مي خريدم يا خودم مي رفتم سراغش يا خودش مي اومد و دستي سرم مي كشيد و مي گفت: يه كمي سي كُكات نمي دي؟» من هم دستم رو جلوش مي گرفتم:بفرما» اونم ديگه نامردي نمي كرد که همه شو ورداره . آخه نا سلامتي با هم رفيق بوديم. درسته كه بازم غارت مي شدم اما خوب اين جوري ديگه لا اقل نصفي از اون بنك» ولمريگا» مال خودم بود بهتر از اين بود كه همه شو ببره. تازه يه حسن ديگه هم داشت بقيه بچه قلدرها كه ديدن من با اون رفيق شدم ديگه كاري به كارم نداشتن و اگر هم مي خواسن اذيتم كنن، فوري صداش مي زدم. اونم خب غيرتش قبول نمي كرد كه رفيقش رو كتك بزنن و بشينه نگاه كنه.

عبدالرسول شادمان


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود کده چاپ انواع تيشرت وبلاگ به روز و تخصصی فیلم و سریال ایرانی و خارجی تارتاریان دنیای زینب❤ وبلاگ شخصی فیلمای جدید 2020 اینجا نارنگیس را می‌خوانید. دانلود طرح جابر tabasomchatroom